راستش برا این اسم وبلاگم رو کشکول گذاشتم که بتونم از هردری سخن بگم.آخه تو کشکول درویشا همه چیز پیدا میشه. یعنی هر چی که تو دور زدنشون در خونه ها از مردم می گیرند تو کشکولشون می ریزند. برا همین منم سعی میکنم تا هر مطلبی رو که مناسب دیدم تو وبلاگم بیارم. امیدوارم که مورد قبول واقع بشه.
القصه.... یه جریانی رو براتون نقل قول میکنم که خوندنش خالی از لطف نیست.
توی یه دانشگاه،میون دانشجوهای یک کلاس که دخترو پسر با هم بودند یه دختر خانم سرزبون داری هم بود که هر وقت ده پانزده دقیقه مونده به زنگ زیپ کوله پوشتیش رو میکشید بالا و میگفت بچه ها استاد خسته شده برا سلامتی استاد صلوات بفرستید.
به همین بهانه بچه ها صلوات می فرستادندو کلاس تعطیل میشد. تا اینکه یه روز همین که اون دختر خانم زیپ کولش رو بالا کشید، قبل از این که حرفی بزنه استاد گفت خانم نکش بالااااااااااااااا هنوز کارمون تموم نشده......... با این حرف استاد کلاس در س منفجر شدو مثل هوار رو سر دختر خانم خراب شد. فکر میکنید بعد از اون جریان چی به سر اون دختر دانشجو اومد ؟؟؟ به نظرشما اون دیگه تونست اونجا درس بخونه ؟؟ خب بقیه داستان رو خودتون حدس بزنید ...


اینم یه داستان واقعی که برا زنگ تفریح کشکول براتون نقل کردم . امیدوارم پسندیده باشید.
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13